جدول جو
جدول جو

معنی ده خانی - جستجوی لغت در جدول جو

ده خانی
(دِهْ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 750 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِهْ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 62هزارگزی شمال باختری سکوهه. سکنۀ آن 393 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
رجوع به شمسی دهستانی در لباب الالباب چ نفیسی ص 495 و حمیدالدین تاج الشعراء در لباب الالباب چ نفیسی ص 475 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
منسوب به دهستان، کسی که از اهل ده باشد. دهاتی. مقابل شهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ خوا / خا)
سرزنش و ملامت، جرم و گناه. (ناظم الاطباء) ، الزام دادن. (غیاث). تقلید سخن کردن و الزام دادن از روی تحقیر ونواخوانی هم بدین معنی است. (آنندراج) :
عشق مرا چه غم ز دهن خوانی رقیب
سیماب آتش از دم حداد نشکند.
میرزا رفیع واعظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. در 71هزارگزی شمال باختری باجگیران. سرراه مالرو عمومی باجگیران. کوهستانی و سردسیر. دارای 117 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم و جوراب بافی و راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. واقع در 41هزارگزی خاوری صیدان مرکزدهستان. دارای 500 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 70هزارگزی جنوب باختر الیگودرز دارای 396 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان بیوبیخ بخش کرند شهرستان شاه آباد. واقع در 14هزارگزی شمال کرند. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ نِ)
دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری ملایر. سکنۀ آن 565 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 9هزارگزی جنوب نیشابور. دارای 105 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ نَ)
ده تایی، دهگانی:
آن قدر دهگانه ای کان پنج دهقان می دهند
هم دعاگویانش راباید که آن مزد دعاست.
خاقانی.
چو دهگانه ای ماند از آن زر به جای
در آن دستکاری بیفشرد پای.
نظامی.
و رجوع به دهگانی شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ نُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 25هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 1021 تن. آب آن ازرود خانه هیرمند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 14هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری نیشابور. دارای 154 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در 73هزارگزی شمال قصرقند. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ زَ)
حالت و چگونگی ده زبان، پرحرفی و زیادگویی. (ناظم الاطباء) ، کنایه از هرلحظه چیزی گفتن وبر حرف خود ثابت نبودن است. (آنندراج) :
چون نکردی یک زبانی لاله وار
ده زبانی نیز چون سوسن مکن.
سیدحسن غزنوی.
با نسیم خانه زاد بوستان دوستی
ای گل رعنا چو سوسن ده زبانی می کنی.
حکیم شفایی (از آنندراج).
و رجوع به ده زبان شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 13هزارگزی شمال باختری سکوهه. سکنۀ آن 183 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
مرکب از عدد چهار + صد + هزار، اربعمائه الف. عددی که از هزار برابر کردن عدد چهارصد پیدا شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قاقازان بخش ضیاء آباد شهرستان قزوین، دارای 450 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نَ / نِ)
مکانی که در زیرزمین سازند و در ایام گرما، در آنجا نشینند، به عربی آن را مطموره و به فارسی نهانخانه نیز گویند. (آنندراج). زیرزمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیرزمین و غار و مغاره. (ناظم الاطباء) : نواب معزی الیه که از ترس گلولۀ توپ، ته خانه ای بجهت خود از حفاران کنده و در آنجا مقیم بود. (مجمل التواریخ گلستانه) ، آخرین اسباب کم ارز خانه. آنچه باقیمانده است از چیزهای کم بها بعد از فروش اسباب خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در بلوک برازجان از اعمال بندربوشهر و در حوالی این قریه بین مهرعلیخان شجاع الملک و قشون انگلیس در سال هزار و دویست و هفتاد و سه نزاع اتفاق افتاد، اراضی اینجا رمل است و هندوانۀ دیمی بعمل می آورد، اهالی عبای شتری میبافند، طول جلگه برازجان چهار فرسخ و عرض نیز همین قدر است، (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
کدخدا و رئیس و بزرگ ده و قاضی ده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 60هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان. دارای 150 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
در بار پادشاهی سرای سلطنتی، دار الحکومه استانداری، جایی که آدمی در آن سکنی کند منزل، دولت دربخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهن خوانی
تصویر دهن خوانی
سرزنش و ملامت، جرم و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده زبانی
تصویر ده زبانی
پر حرفی و زیاده گوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهگانی
تصویر دهگانی
عمل و شغل دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در خانه
تصویر در خانه
((دَ نِ یا نَ))
دربار پادشاهی، سرای سلطنتی، دارالحکومه، استانداری (قاجاریه)، جایی که آدمی در آن سکنی کند، منزل، دولت، درب خانه
فرهنگ فارسی معین
دوباره خوانی، هم سرایی با خواننده ی اصلی در ترجیع بندها
فرهنگ گویش مازندرانی
پی خوانی، هم خوانی کردن در آواز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
دست خالی، نیازمند، بی منطق، بی فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
برنجی که بدون آبکش و به صورت کته طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
دوقلو
فرهنگ گویش مازندرانی